-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 00:50
... و اکنون، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آوردهای. اسماعیل توکیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ خانوادهات؟ علمت؟ درجهات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیت؟ زیباییات؟ و .... من چه میدانم؟ این را باید خود بدانی و خدایت. من فقط میتوانم نشانیهایش را به تو بدهم،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 00:06
ترجمه دعای عرفه از دکتر شریعتی : گر به فرض که هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین(ع) نباشد، بعد آدم یک بار دعای عرفه بخواند، میشود به «حسین» ایمان نیاورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ دیوانهاش نشود؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟ حمد و سپاس خدایی را سزاست که تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی شکند و لطف و محبت و هدایتش را هیچ...
-
شب قدر...
جمعه 13 مهرماه سال 1386 00:40
امشب رحمت دوست جاریست ... مانند رود... نه ! مانند باران ... اگر دلتان لرزید ، بغضتان ترکید ... کسی اینجا محتاج دعاست ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 15:08
من هنوز منتظر آن معجزه ام ... می دانم ... می دانم که هنوز به قدر کافی رنج نبرده ام ... می دانم که می گویی هنوز لیاقتش را ندارم ...! ... به من نشان دادی که ساده ترین کارها را اگر تو نخواهی نمی توانم به انجام برسانم ... همه چیز به ظاهر فراهم بود ... اما بدون اراده ی تو ، تمام ممکن ها غیر ممکن می شوند ...! ..........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 00:38
ما لحظات را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم اما نمی دانستیم که خوشبختی همان لحظاتی بود که گذشت ... پ.ن: از ناشناس
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 خردادماه سال 1386 23:39
دلم می خواست یک زن روستایی بودم ... توی یک ده خیلی دور افتاده ... پشت آن کوه ها ... اما نه ، مرد روستایی بهتر است ... چون در روستاها مردها بیشتر در حال استراحتند ... زندگی روستایی ... یک زندگی بدون استرس ... بدون نگرانی ... بدون دغدغه ... چیزی که دیگر حتی در خواب هم به آن دسترسی ندارم ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 خردادماه سال 1386 00:49
دنبال چیزی می گردم ... نمی دانم چیست ...؟ سرگردان ... سالهاست می گردم ... من گم شده ام ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 16:38
روح یک زن ... سرکش ... آشفته ... بی قرار ... عمیق ... ...... هیچ مردی نیست که بتواند روح زن را دریابد ... و هیچ مردی نیست که این روح سرکش را رام کند ... افسوس ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 01:23
آره من موفق شدم ... من الآن در اوج قله ی موفقیت ایستادم ... از خوشحالی دارم میمیرم ... همه چیز حله ... گل و بلبل داره از در و دیوار می باره ... شبا هم حمام ِ عسل می گیرم ... خوبه ؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1385 23:18
هیچ چیز سر جای خودش نیست ... من ... تو ... او ... او ... ... سکوتی سرد و سنگین ... اضطرابی وهم آلود ... هفت سینی بد شگون ... ..... بوی عطر قرمز همه جا پیچیده ..... ...... ......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 اسفندماه سال 1385 01:10
نسیم آرام آمد ... شکوفه گیلاس در دستم افتاد ... همه جا بوی علف ...بوی شکوفه ... دستم را گرفت ... با هم دویدیم ... دویدیم و خندیدیم ... تا بالای تپه سبز ... و خنده کنان تا درخت یاس ... باران نم نم آمد ... قطره های باران روی صورتمان شادمانه رقصیدند ... و ما به یکدیگر نگاه کردیم ... و شادمانه خندیدیم ... ...... هنوز بوی...
-
یلدا هم ...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 23:43
شب یلدا ... سوت و کور ... و ... ... کسی نیست تا ذره ای شادی را به دل خسته ی من هدیه کند ... کسی نیست مرا به میهمانی چراغ های شب ... به جشن خنده ها ... به آغوش یک نگاه پر از احساس ببرد ... این درد تنهایی امشب بیشتر از همیشه به سراغم آمده ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 01:12
در این شهر شلوغ ... با این همه جمعیت ... چقدر من تنها هستم ...! دریغ از دلی ... که همدلی کند با دل تنهای من ... دریغ از آغوش گرمی ... که مرا برای خودم و نه برای خودش، بخواهد ... ... آرزوهای سبز من یک به یک بر باد رفتند ... احساسات زیبای من ... شور و شوق من ... همه و همه مُردند ... هر کس توانست ، با ضربه ای کاری یکی از...